استراحت کردن. برآسودن. مستریح شدن: وز آن پس بکین سیامک شتافت (کیومرث) شب و روز آرام و خفتن نیافت. فردوسی. سپهدار بشنید و آرام یافت خوش آمدش از آن مهتران کام یافت. فردوسی. یکی بی هنر بود نامش گراز کزو یافتی شاه (خسروپرویز) آرام و ناز که بودی همیشه نگهبان روم یکی دیوسر بود و بیداد و شوم. فردوسی. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بودنعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. (گلستان). - آرام یافتن بچیزی، بدو تسلی گرفتن
استراحت کردن. برآسودن. مستریح شدن: وز آن پس بکین سیامک شتافت (کیومرث) شب و روز آرام و خفتن نیافت. فردوسی. سپهدار بشنید و آرام یافت خوش آمدْش از آن مهتران کام یافت. فردوسی. یکی بی هنر بود نامش گراز کزو یافتی شاه (خسروپرویز) آرام و ناز که بودی همیشه نگهبان روم یکی دیوسر بود و بیداد و شوم. فردوسی. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بودنعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. (گلستان). - آرام یافتن بچیزی، بدو تسلی گرفتن
مردن. (یادداشت به خطمؤلف) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). (نمرود) چون هزار و چهارصد سال بزیست فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). ناتوان شد و دیگر شب فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تا تابوت و جزآن ساختن. (تاریخ بیهقی). هارون سه روز بزیست و روزشنبه فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). وی را پسری آمد و فرمان یافت. (قصص الانبیاء). پادشاهی جهان سیزده سال و چند ماه بکرد و فرمان یافت. (ابن بلخی). پس شیرویه آن را بیافت و بخورد و فرمان یافت. (ابن بلخی). از بیماری خلاص یافت و فرمان یافت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مردن. (یادداشت به خطمؤلف) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). (نمرود) چون هزار و چهارصد سال بزیست فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). ناتوان شد و دیگر شب فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تا تابوت و جزآن ساختن. (تاریخ بیهقی). هارون سه روز بزیست و روزشنبه فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). وی را پسری آمد و فرمان یافت. (قصص الانبیاء). پادشاهی جهان سیزده سال و چند ماه بکرد و فرمان یافت. (ابن بلخی). پس شیرویه آن را بیافت و بخورد و فرمان یافت. (ابن بلخی). از بیماری خلاص یافت و فرمان یافت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مطیع و فرمانبردار دیدن. در حال تسلیم دیدن. در زیر فرمان یافتن. غیرعاصی و خاطی دیدن. از سرکشی دور یافتن: ز وصلم کام خواهی یافت آخر زمان را رام خواهی یافت آخر. ناظم هروی (از ارمغان آصفی)
مطیع و فرمانبردار دیدن. در حال تسلیم دیدن. در زیر فرمان یافتن. غیرعاصی و خاطی دیدن. از سرکشی دور یافتن: ز وصلم کام خواهی یافت آخر زمان را رام خواهی یافت آخر. ناظم هروی (از ارمغان آصفی)
نجات یافتن. آزاد شدن. خلاص گشتن. (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رها که او مانده از تخمۀ اژدها. فردوسی. چنین گفت دژخیم نراژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. ندانم که شیرند یااژدها که از رزمشان کس نیابد رها. فردوسی. اگر دیو و شیر آید ار اژدها ز چنگ درازش نیابد رها. فردوسی. چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا. فردوسی. زهر است نعمتش چو نیابد همی رها از مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید. ناصرخسرو. دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند. ناصرخسرو. ، نگاه داشته شدن. (ناظم الاطباء)
نجات یافتن. آزاد شدن. خلاص گشتن. (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رها که او مانده از تخمۀ اژدها. فردوسی. چنین گفت دژخیم نراژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. ندانم که شیرند یااژدها که از رزمشان کس نیابد رها. فردوسی. اگر دیو و شیر آید ار اژدها ز چنگ درازش نیابد رها. فردوسی. چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا. فردوسی. زهر است نعمتش چو نیابد همی رها از مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید. ناصرخسرو. دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند. ناصرخسرو. ، نگاه داشته شدن. (ناظم الاطباء)