جدول جو
جدول جو

معنی سرما یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

سرما یافتن
(طِ تَ)
سرما خوردن: گفت زنهار پشت مرا به کنار گیر ساعتی که سرما یافته ام. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
سرما یافتن
احساس سرما کردن، سرما خوردن
تصویری از سرما یافتن
تصویر سرما یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرام یافتن
تصویر آرام یافتن
آرامش یافتن، آرام شدن، آرام گرفتن، برآسودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان یافتن
تصویر فرمان یافتن
دریافت کردن فرمان
کنایه از مردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هََ مَ)
استراحت کردن. برآسودن. مستریح شدن:
وز آن پس بکین سیامک شتافت (کیومرث)
شب و روز آرام و خفتن نیافت.
فردوسی.
سپهدار بشنید و آرام یافت
خوش آمدش از آن مهتران کام یافت.
فردوسی.
یکی بی هنر بود نامش گراز
کزو یافتی شاه (خسروپرویز) آرام و ناز
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیوسر بود و بیداد و شوم.
فردوسی.
شوریده ای که در آن سفر همراه ما بودنعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. (گلستان).
- آرام یافتن بچیزی، بدو تسلی گرفتن
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ دَ)
مردن. (یادداشت به خطمؤلف) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). (نمرود) چون هزار و چهارصد سال بزیست فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). ناتوان شد و دیگر شب فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تا تابوت و جزآن ساختن. (تاریخ بیهقی). هارون سه روز بزیست و روزشنبه فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). وی را پسری آمد و فرمان یافت. (قصص الانبیاء). پادشاهی جهان سیزده سال و چند ماه بکرد و فرمان یافت. (ابن بلخی). پس شیرویه آن را بیافت و بخورد و فرمان یافت. (ابن بلخی). از بیماری خلاص یافت و فرمان یافت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ کَ دَ)
مطیع و فرمانبردار دیدن. در حال تسلیم دیدن. در زیر فرمان یافتن. غیرعاصی و خاطی دیدن. از سرکشی دور یافتن:
ز وصلم کام خواهی یافت آخر
زمان را رام خواهی یافت آخر.
ناظم هروی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
نجات یافتن. آزاد شدن. خلاص گشتن. (ناظم الاطباء) :
نباید که او یابد از تو رها
که او مانده از تخمۀ اژدها.
فردوسی.
چنین گفت دژخیم نراژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی.
ندانم که شیرند یااژدها
که از رزمشان کس نیابد رها.
فردوسی.
اگر دیو و شیر آید ار اژدها
ز چنگ درازش نیابد رها.
فردوسی.
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا.
فردوسی.
زهر است نعمتش چو نیابد همی رها
از مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید.
ناصرخسرو.
دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس
گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند.
ناصرخسرو.
، نگاه داشته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرام یافتن
تصویر آرام یافتن
استراحت کردن ظسودن، یاآرام یافتن بچیزی. بدان تسلی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان یافتن
تصویر سامان یافتن
منظم شدن آراسته گردیدن، خانه و زن و زندگی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمان یافتن
تصویر پرمان یافتن
فرمان یافتن، مردندرگذشتن وفات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان یافتن
تصویر فرمان یافتن
دریافت کردن فرمان از بزرگی، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا یافتن
تصویر فرا یافتن
یافتن، درک کردن فهمیدن دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان یافتن
تصویر فرمان یافتن
((~. تَ))
دستور گرفتن، مجازاً، مردن، درگذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرد یافتن
تصویر سرد یافتن
((سَ. تَ))
سرد شدن، احساس سرما کردن
فرهنگ فارسی معین